بابا و دخترش

بابا و دختراش

Thursday, July 31, 2003

شوخی با بزرگان
اين يک گفتگوی خيالیه و هرگونه شباهت آن با عکس ها تکذيب می شود!


فرد ايستاده در وسط-زير لبی : حاج آقا يه خورده لبخند بزنيد دکتر که لولو خور خوره نيست!
حاج آقا: هيچی نگو ! وقتی نوبت خودت شد می فهمی
نفر سوم-ايستاده با کت وشلوار مشکی - با خودش نجوا می کنه : عجب غلطی کردم امروز با اينها پا شدم آمدم اينجا!


حاج آقا :حالا فهميدی من چی می کشيدم. چيه چرا رنگت مثل گچ سفيد شده ؟
نفر سوم- با خودش:خوبه تا کسی حواس اش به من نيست زودتر جيم بشم!

ديدی من که گفته بودم دکتر اصلا ترس نداره-
- آره جون خودت !

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


می خواهيد بدونيد يکی از پر بيننده ترين فيلم های کوتاه اينترنتی چيه ؟ اگه جوابتون مثبته يه سری به اينجا بزنيد .(اگه جوابتون منفيه باز هم يه سری بزنيد شايد نظرتون
برگشت)

ماجرا خيلی ساده شروع شد وقتی که در نوامبر 2002 يک پسر بچه 15 ساله کبکی شروع کرد در جلوی دوربين ويديويي مدرسه با يه دسته جارو ادای جنگ ستارگان رو دربياره فکر نمی کرد يه روزی فيلمش اينقدر معروف بشه. در حقيقت فيلم اصلی هيچ چيزی نيست جز حرکت های مسخره يه پسر بچه دست و.پا چلفتی . اما وقتی که دوستاش اين فيلم رو پيدا کردند و توی گروههای اينترنتی به عنوان جوک گذاشتند خيلی زود ورژن های جديدجنگ ستارگان و ماتريس و ... از روی اون ساخته شد و حالا يکی از پر بيننده ترين کليپ های اينترنتيه . ( يادتون نره اول ورژن اصلی رو ببينيد و بعد اش بقيه کليپ ها رو )

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

ديشب اخبار SBS خبر کوتاهی داشت در باره ء تاييد قتل زهرا کاظمی ( نه مرگ در اثر سکته ) که از قول ابطحی معاون رئيس جمهور ايران نقل شده بود

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, July 30, 2003

اين هم لينک به وب سايت های برنامه های کودکان در تلويزيون استراليا (مربوط به پست سه تا پايين تر). بيشتر اين وب سايت ها مطالب جالبی ( سرگرمی و آموزشی . صوتی و تصويری ) برای بچه ها دارند . پس اگه بچه کوچيک توی خونه داريد غفلت نکنيدکه موچب پشيمانی است:



















برنامه کودک کانال دو برنامه کودک کانال هفت
برنامه کودک کانال نه برنامه کودک کانال ده

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

اين رو تا به حال خونديد ؟

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


اين هم يک خبر جديد و خوشحال کننده. : نگين خانم هم به جمع مامان های وبلاگ نويس پيوست و به اين ترتيب مامانهای وبلاگ نويس يکی از بابا ها جلو افتادند. اگه شما هم می خواهيد عکس نی نی اونها رو ببينيد يک سری به وبلاگشون بزنيد. نگين خانم مبارک باشه ( البته تبريک های شفاهی رو چندی قبل گفته بوديم ولی خوب اين نوع وبلاگ اش رو حالا که قضيه لو رفت می گيم)

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


نوشی توی کامنت مربوط بهFace Painting نظری داده بود که هر چند خيلی کوتاه بود ولی من رو به فکر فرو برد.واقعيت اش اينه که من فکر می کنم سيستم آموزشی ما برای بچه های( بخصوص زير سن دبستان) خيلی ضعيفه. توی استراليا برنامه های زيادی برای بچه ها در اين سن وجود داره( قصدم اين نيست که يک بهشت خيالي رو براتون تصوير کنم) . البته من نظرم اينه که خود ما هم می تونيم کم کم اين قبيل موضوعات رو توی فرهنگ خودمون وارد کنيم. و حتما نبايد منتظر باشيم که دولت يا يه نفر ديگه بياند و اين کار رو برای ما بکنند(فراموش نکنين که الان نفوذ وبلاگ ها از خونه ها تا مهد کودک و حتی برنامه کودک صدا و سيما هم کشيده شده ). خيلی از اين برنامه های آموزشی رو می شه با هزينه خيلی کمی بوجود آورد.مثلا قسمتی از برنامه های آموزشی کودکان مربوط می شه به شناخت اشکال هندسی مثل مثلث و دايره و مربع و همينطور هرم و استوانه و کره و مکعب و ... که با قوطی نوشابه و پاکت شير و در ظرف آبميوه و ... ساخته شده که چيزهايي نيست که نشه در ايران پيداش کرد اما چيزی که در تقريبا همه اين برنامه ها ملموسه اينه که هدف اين برنامه ها آموزش دادن از طريق بازي کردنه و برای رسيدن به همين هدف معمولا تعدادی از متخصصين دانشگاهی در اين زمينه در تهيه اين برنامه ها مشارکت می کنند که تعدادشون از ليست بلند و بالايي که در انتهای هر برنامه پخش می شه معلومه. از نظر يه بچه اين برنامه ها چيزی نيست جز يکسری بازی و رقص و آواز دستجمعی که خيلی هم جالبه ولی بعد از مدتی پدر و مادر بچه می بينند که چطور بچه شون با همين بازی های ساده شمردن اعداد و حروف الفبا و اشکال هندسی و زندگی حيوانات و ... رو به خوبی ياد گرفته حتی بدون اينکه يک دقيقه سر کلاسی نشسته باشه يا کتابی رو خونده باشه و جالبه که اين مطالب رو به راحتی هم فراموش نمی کنه چون اونها رو با تمام وجودش کشف کرده نه اينکه برای امتحان حفظ کرده باشه و فکر می کنم اين همون چيزيه که به اش می گند يادگيری اکتشافی.

اما يه نکته کوچيکی هم هست که بايد در انتهای اين سخنرانی عريض و طويل بگم اون هم اينه که نبايد فراموش کرد که بچه های هر شهری در دنيا زندگی متفاوتی با بچه های ديگره دارند و همين تفاوت ها ست که تحرک در زندگی رو بوحود می آره (فکر کنيد اگه زندگی همه جا يکجور بود چی می شد؟) ولی اين چيزيه که دو طرفه است يعنی همونطوري که ممکنه يه پدر و مادری در ايران دلشون بخواد که بچه شون در خارج بزرگ بشه و از امکانات و آموزشی اونجا استفاده کنه ممکنه پدر و مادری هم که در خارج اند حسرت اين رو بخورند که چه خوب بود اگه بچه ها شون در کنار پدر بزرگ و مادر بزرگ و خاله و عمه بزرگ می شدند و مزه نوازش های پدر بزرگ و مادر بزرگ رو می چشيدند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, July 29, 2003

يادتون می آد تا به حال اينجا بوده باشيد؟

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


Face Paintingيکی از کارهاييه که توی برنامه های تفريحی آخر هفته جای ويژه خودش رو داره. نيلوفر معمولا رضايت نمی دهه کسی به صورتش دست بزنه ولی اين هفته که رفته بوديم بيرون با کمی تکنيک های ديپلماتيک راضی شد که ساکت و آروم بشينه روی صندلی بلند نقاشی و تا تموم شدن کار دخترک نقاش تکون نخوره. نتيجه ؟ دوتا پروانهء قشنگ که هر کدوم يک طرف لپ های نيلوفر نشسته بودند! وقتی صورت اش رو توی آينه ديد يک دفعه صورت جدی و نگران اش باز شد و شروع کرد به خنديدن و تا آخر شب هم از هر کاری که ممکن بود منجر به پرواز پروانه ها بشه خودداری کرد و حتی شب هم با همون وضعيت گرفت خوابيد هر چند که فردا صبح پروانه ها در اثر غلت زدن های نيلوفر گذاشته بودند و رفته بودند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, July 28, 2003

An Afghan woman in a burqa walks past a caricature poster of Arnold Schwarzenegger in Kabul July 3, 2003. Unlikely as it may sound, the Afghan capital is becoming a muscle-man's Mecca, with gyms sprouting across the city and featuring posters of scantily clad, oily-skinned strongmen. (Ahmad Masood/Reuters)
کلوپ پرورش اندام آرنولد درافغانستان(شنيده بوديم آرنولد داره وارد کارهای سياسی می شه ولی نمی دونستيم از اين نوع !)

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Fri Jul 25, 5:49 PM ET Maria de Jesus Quiej Alvarez (R) looks at a birthday cake while celebrating her second birthday with twin sister Maria Teresa and Healing the Children's Cris Embleton (C) at a July 25, 2003 party at UCLA's Mattel Children's Hospital. The twins, joined at the skull at birth, were separated in an operation nearly a year ago
جشن تولد دوسالگی دوقلوهای جدا شده امريکايي که قبلا از ناحيه سر به هم چسبيده بودند و تقريبا يکسال پيش جدا شدند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


هاله خانم چشم . اگه می دونستم اين دخترک من اينقدر طرفدار داره فقط از اون می نوشتم ( يادمه که اون اوايل چند نفر فکر می کردند اين وبلاگ رو دختر بابا می نويسه ) چشم از اين به بعد سعی می کنم از ماجرا های نيلوفر بيشتر بنويسم . از شما و مامان نيلو و بابای فاطمه و زهرا و زهره و همينطور مريم آسمان آبی بابت تشويق هاتون متشکرم. اما ماجرای ديروز نيلوفر
نيلوفر به تازگی يکی از عروسک هايي رو که براش خريده بوديم و قايم اش کرده بوديم تا به يه مناسبتی به اش بديم رو کشف کرده. يکی از اون عروسک هايي که گريه می کنه و می خنده و مامان و بابا می گه و هيمنطور آب می خوره و دستشويي می ره ( اين آخری رو هنوز نمی دونه وگرنه خونه رو سيل برمی داشت ) اسم عروسک اش هم هست نی نی و هر روز صبح که از خواب پا می شه اولين کاری که می کنه اينه که می ره عروسک رو می آره که به من صبح بخير بگه و بابا رو بوس کنه! در طول روز هم تقريبا هر جا که می ره به نوعی به ياد نی نی هست . مثلا ديروز همينکه از خونه به قصد پارک آمديم بيرون يادش آمد که نی نی رو با خودمون نياورديم! يا ديشب که روی مبل نشسته بودم و داشتم تلويزيون نگاه می کردم آمده و می گه بابا برو کنار بشين اينجا ني نی نشسته ! اما از همه جالبتر اين بود که وقتی داشت می رفت حموم بدو آمد و نی نی رو هم لخت کرد تا ببره حموم و توی راه هم به اش می گفت: نی نی حموم خيلی خوب ... آب اش داغ نيست که ...

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


اخبار امروز خبر از پايان ماجرای شورش در فيليپين می داد ورئيس جمهورخندان و شاداب فيليپين ( خانم گلوريا آرئوو) با خوشحالی از پيروزی دموکراسی خبر می داد. ( نمی دونم اين خانم اسم اش رو از شخصيت داستان خورشيد عريان آسيموف قرض گرفته يا آسيموف اسم اين خانم رو دزديده) اهميت اين مسئله برای استراليايي ها اونجا بود که تعدادی از اتباع استراليا و همينطور شخص سفير استراليا جزو افراد گروگان گرفته شده بودند. که البته با توجه به فعاليت های جديداستراليا در منطقه و تبديل شدند به کلانتر محله اينگونه نتايج زياد جای تعجبی نداره.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


می دونيد اين خانم خوشحال و خندان که تازه موفق به کسب گواهينامه رانندگی شده کيه ؟ اگه نمی دونيد يه سری به اينجا بزنيد.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Saturday, July 26, 2003


با نيلوفر و مامانش رفته بوديم بازار ميوه که آخر های هفته نزديک خونه ما برپا می شه. طبق معمول من و نيلوفر مشفول سير و سياحت بوديم و مامانش هم مشغول خريد ميوه و سبزی و چيزهای ديگه. ديدم که آخر بازار چند تا اسب مينياتوری هست برای سواری بعضی بچه ها هم با علاقه می رفتند و سوار می شدند . خيلی موجودات جالبيه اند و البته خيلی هم گرون قيمت اند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Young cheetah crouching in the snow.   Iran is the only place within cheetah range where it snows in winter

نشسته بودم توی مطب دکتر داشتم مجله ها رو ورق می زدم چشمم افتاد به اين خبر مجله تايم

An Indian research institute asked Iran to lend it a pair of
Asian cheetahs, above, so it could clone the animals, now extinct in India.


ياد اون سه تا توله يوزپلنگ ايرانی افتادم که توی آتيش سوخته بودند (يک گزارش نشون می داد که تعداد يوزپلنگ ها ی کشته شده در سال پيش به 8 تا می رسه ) اين مقاله هم راه حل های جالبی برای آموزش اهالی منطقه ارائه می ده.کاش می شد از تجارب استراليايي ها در اين زمينه استفاده کرد. توی استراليا حيونات منحصر به فردی هست که هيج جای ديگه دنيا نمونه اش پيدا نمی شه . بعضی ها شون مثل دينگو می تونند برای آدم واقعا خطرناک باشند

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin



بابا: نيلوفر بيا اينجا ببينم . چرا اينجای پات زخمی شده؟
نيلوفر: داشتم jump jump می کردم خوردم زمين ديده(=ديگه)


داشتم براش توضيح می دادم که نبايد بگه ديده بلکه بايد بگه ديگه که مادرش آمد و گفت چه کارش داری؟ چند وقت ديگه که شروع کرد درست و بزرگونه حرف بزنه دلمون برای اينجوری حرف زدن اش تنگ می شه. ديدم که راست می گه. دنيای جالبيه اين زبون بچه ها . يادمه اون اوايل يکبار از کلمات مخصوص نيلوفر نوشته بودم اين هم سری دومش:
چه غار می کنی؟ = چه کار می کنی؟
دخمل = دختر
غاغذ = کاغذ
(بيا غاغذت رو بخونيم = بيا روزنامه ات رو ( دوتايي با هم !!!) بخونيم)
تله غابيز= تله تابيز
کوفــَـک= پوفــــَـک نمکی
(به مادر يکی از مهمونا گفته بود که : بفرماييد کوفک بخوريد)
خداسـِــز = خداحافظ

------------------------------------------

اين هم فقط برای ثبت خاطره اولين مسئله رياضی نيلوفر:
سر ميز صبحانه هميشه نيلوفر بايد برای من قند بريزه. امروز که ازش پرسيدم برای من قند ريختی يا نه ؟ گفت : آره. اول دوتا ريختم (با انگشتاش دو تا رو نشون می داد) بعدش هم يکی ريختم .
گفتم خوب. بلاخره چند تا ريختی؟ يک کمی سخت اش بود ولی با کمی کمک ياد گرفت 2+1 =3

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

وزير امور خارجه ايران گفت: "وزارت امور خارجه موظف به پيگيری حقوق شهروندان و اتباع ايرانی در نقاط مختلف جهان است." اميدوارم که جناب خرازی بدونه که چه مسئوليت بزرگی رو داره قبول می کنه . البته سياست مداران معمولا حافظه خوبی ندارند و حرف هاشون رو بعد از چند وقتی يادشون می ره

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

اين هم صورت مسئله ای که گل آقا براش توی کامنت پست پايينی راه حل داده بود اگه کس دیگه ای هم راه حل داره بنويسه (مشق شبم نيست . مطمئن باشيد)
صورت مسئله اينه: يک مثلث قائم الزاويه را با داشتن ارتفاع و ميانه وارد بر وتر رسم کنيد

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, July 24, 2003

نمی دونستم سيستم نظارت وزارت ارشاد اونقدر عوض شده که ديگه کيهان هم مطالب شبه اروتيک می نويسه

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, July 23, 2003



At Melbourne Airport today, an individual, later discovered to be school
teacher, was arrested trying to board a Qantas flight while in possession of
a compass, a protractor, and a graphical calculator.

Authorities believe the individual is a member of the notorious Al Gebra
movement. The individual has been charged with carrying weapons of maths
instruction
.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin



اين زهرا خانم خوش زبون و شمالی ما نوشته بود که قراره به زودی بشه استاد استاداش(تبريک يه عالمه) . يک کمی هم از نگرانی هاش در اينباره نوشته بود. ياد خاطره اولين بار تدريس يکی از دوستام افتادم که پسر خيلی محجوبی بود. خودش می گفت که دفعه اولی که می خواسته سر کلاس درس بده کلی هيجان داشته برای همين تصميم می گيره قبلش توی خونه تمرين کنه ويه روزی که خونه خالی بوده تمام قاب عکس های پدر و پدربزرگ و عمو و دايي ها رو جمع می کنه توی يه اتاق و شروع می کنه براشون درس دادن. گاهی هم ازشون سوال می پرسيده . اينطوری " خوب عمو جان شما لطفا اين قسمتی رو که ما الان گفتيم يه بار برای بقيه توضيح بديد!"

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

امروز ديدم که يکی از دوستان از اين سايت برای ديدن وبلاگ من استفاده کرده بود که فکر کنم راه حل خوبيه برای اونهايي که نمی تونند بعضی از وبلاگهای ما رو ببينند. واقعا آفرين به اين همه پشتکار.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, July 22, 2003

آگه گفتيد چرا ايرانی ها آدم های باهوشيند؟ ( به جمله آخر توجه کنيد)

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin




حالا که بحث کله پاچه داغه اين هم جديد ترين مد های کلاه مربوط به موضوع .

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


قضيه دزديده شدن يک اسکلت دايناسور از موزه نيو کاسل شايد در نوع خودش بی نظير باشه چون معمولا اسکلت دايناسورها آونقدر بزرگند که دزديدنشون مثل دزديدن برج ايفل توی روز روشنه. اما از قرار معلوم اين دايناسور چينی مثل بقيه موجودات چينی يک کمی ظريف و ريزنقش بوده و آقا دزده با خيال راحت اين فسيل 110ميليون ساله رو ملاخور کرده. به قول اون ترياکيه که توی آزمايشکاه نمونه اش رو گم کرده بودند انگار اينجا هم مثل بقيه جا ها بخور بخوره!

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Monday, July 21, 2003


60 تا ماشين خوردند به هم! آدم ياد کارتون ها می افته که ماشين ها همينجور رو کله هم سوار می شند ولی بيچاره صاحباشون

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, July 18, 2003

رفته بودم ظرف غذا رو از توی کيفم بردارم ديدم يه چيزديگه هم گوشه کيفم چشمک می زنه . دوتا موجود گرد و کوچولو بودند . گوشه يکی شون شکسته بود . مثل آدم های شوک زده داشتم به شون نگاه می کردم. يعنی اين دوتا چطوری تونستند اين همه راه از ايران تا اينجا بيان؟ چطور از توی کيف من سر در آوردند؟ چطور توی اين همه راه هيچ بلايي به سر شون نيومده ؟ نکنه اينها هم از همين موجودات استرالياي اند و خودشون رو به جای ايرانی ها جا زدند؟ يعنی اين پلاستيک و نوشته هاش هم تقلبيه؟ ولی نه انگار رو شون هم يک چيزی نوشته :
نوشين لاهيجان
مامان نيلوفر باز هم منو غافلگير کرد. امان از دست اين دختر شمالی ها ...

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

يکی از دخترای بخش کناری داره می ره هلند . خونه شون توی محله ما بود و گاه و بيگاه همديگه رو می ديديم . يکی دو هفته پيش هم امده بود توی بازار آخر هفته کنابها و وسايلی رو که نمی خواست حراج کرده بود. تقريبا سه سالی بود که اينجا کار می کرد. دوست پسرش يک کار توی هلند گرفته اون هم داره به خاطرش می ره. يک کمی نگران زبانشه چون به قول خودش از زبون اونها فقط شمردن تا 22 رو بلده . بچه ها امروز براش يک گودبای پارتي گرفته بودند.يک کارت پستال هم تهيه کرده بودند که هر کسی يکی دو خط براش بنويسه. به من که گفتند گفتم براش فارسی می نويسم .گفتند باشه اما در عوض مجبوری خودت براش ترجمه اش کنی:
Dee عزيز
شايد اين اولين پيامی باشه که به فارسی می گيری ولی دلم می خواهد به ات بگم که من و همسرم و همينطور دختر کوچولوم اون دختر شاد و قشنگی رو که در همسايگی ما بود رو فراموش نمی کنيم. اميدوارم هر کجا که هستی شاد و سلامت باشی

وقتی هم ازم خواست براش متن رو بخونم به اش گفتم که اينو برای اين به فارسی برات نوشتم که بدونی زندگی توی کشوری که زبونش رو خوب نمی دونی با داشتن دوستای خوب زياد هم سخت نيست

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin



1- نيلوفر شديدا به ديدن فيلم های انگليسی عادت کرده و اين هفته يک فيلم جالب هم به غير از کارتونهای معمول براش گرفته بودم که زياد به سن اش نمی خورد اما در عوض برای من و مادرش کمی سرگرم کننده بود. فيلم The princess Diaries از کمپانی والت ديسنی. جالبه که توی ديالوگ های فيلم يک جمله کوتاه فارسی هم بود
2- نيلوفر کم کم داره سعی می کنه خودش کارهای مربوط به خودش رو خودش انجام بده ازپوشيدن شلوار و کفش اش تا مسواک زدن و دستشويي رفتن. گاهی هم حرفهای جالبی می زنه که از سن اش بعيده. مادرش تعريف می کرد که وقتی رفته بودند سوپرمارکت يک خانم خيلی چاق رو طرف قفسه نوشابه ها می بينه و بر می گرده به مادرش می گه : نبايد آدم همه اش نوشابه بخوره . چاق می شه
3-يادمه که حدودا يکسال و نيم اش بود که يکبار توی فروشگاه رفته بود طرف قفسه قارچ ها و يک پاکت برداشته بود و داشت قارچ جدا می کرد . من و دو سه تا از مشتری ها با خنده نگاش می کرديم ولی اصلا به ما محلی نمی کرد . تازه بعضی از قارچ ها رو برمی داشت و نگاه می کرد و بعدش می انداخت اش سرجاش.
امروز اين کانتر نيمه مرحوم ما من رو برد به دو تا از دما سنج های اينترنتی فارسی[ 1 , 2 ] گويا اون فلش ايتاليايي شديدا مورد توجه بلاگر ها قرار گرفته

ديروز اشتباهی يک پست خالی وارد وبلاگ شده بود که همون ديروز حذف اش کرده بودم ولی نمی دونم چرا تاثير نکرد حالا بعد از 24 ساعت بلاگر زحمت کشيده پاکش کرده غافل از اينکه 2-3 تا از دوستان زيرش کامنت گذاشته بودند. لينک به کامنت اونها می گذارم اينجا و اميدوارم که از اين بابت ناراحت نشده باشند.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, July 16, 2003

Traveling Salesman


اين مطلب ايتاليايي ديروز موضوعی رو بيادم آورد که چون مفصل بود گذاشتمش برای امروز:
چند وقت پيش برای گرفتن پنچری لاستيک زاپاس رفته بودم به يکی از اين پمپ بنزين های اطراف که دم و تشکيلات کاملی هم برای تعميرات ماشين داره. در حاليکه داشتم تاير زاپاس رو هل می دادم يک ماشين شيک اسپورت کنار پام ترمز کرد و يک جوانک خوش پوش و ريزاندام با لهجه خاصی شروع کرد به صحبت:
جوانک : ببخشيد آيا ممکنه احيانا شما ايتاليايي بلد باشيد؟
در حاليکه با تعجب به اش نگاه می کردم گفتم : نه ولی چه کمکی می تونم به اتون بکنم؟ توی دلم فکر می کردم يکی از اين توريست های اروپاييه که راهش رو گم کرده يا مثلا دنبال جاده فرودگاه می گرده
جوانک:ببخشيد من انگليسی بلد نيستم فقط می تونم چند کلمه صحبت کنم.
من : آهان ...
جوانک : من يکی از فروشندگان محصولات چرمی ايتاليا هستم که برای شرکت در نمايشگاه لباس سيدنی به استراليا آمدم. حالا که نمايشگاه تموم شده رئيس من 3 تا کت چرم ايتاليايي رو به عنوان هديه به من داده ولی من نمی تونم اونها رو به ايتاليا ببرم چون گمرک زيادی از من می گيرند و می خواهم اونها رو بفروشم و حاضرم به کسی که يکی از اونها رو از من بخره 2 تای ديگه رو هم هديه بدم.
من : خوب حالا اين کت ها چه قيمته ؟
جوانک: قيمت اش فرق می کنه می کنه می خوای يک نگاهی به اشون بکنی
در حاليه با دست تاير زاپاس رو نشونش می دادم گفتم : من که الان گرفتارم ولی اونها رو به دوستم نشون بده.
از همونجا هم با اشاره به دوستم که توی ماشين بود گفتم ببين اين چی می گه.
بعد از چند دقيقه ديدم که دوستم با چشم های گرد شده از حيرت داره می آد طرف من و گفت که جوانک بعد از دادن همه توضيحات قبلی براش سه تا کت چرم زنانه و مردونه نو با آرم رو به اش نشون داده و گفته که اونها بيش از 2000 دلار می ارزه ولی اون حاضره که با 1000 دلار هر سه تاش رو به ما بفروشه ( بيچاره دوستم واقعا شک کرده بود که من می خوام اونها رو بخرم)
گفتم به اش بگو. نه و خودم رفتم سراغ تاير.
اينبار خود جوانک آمد و بعد از کلی تعريف و تکريم از کت ها که چرم اش فلانه و دوخت اش اينه و ... گفت: حداقل پولی که می تونی براشون بپردازی چنده؟
من : 100 دلار
جوانک که حسابی دمغ شده بود گفت : فکر نمی کنی 100 دلار برای 3 تا کت چرم اعلا کمه؟
گفتم : ببين رفيق من اگه بخوام کت چرم بخرم می رم به يک فروشگاه معروف که هم لباسم رو بتونم انتخاب کنم و هم اگه اشکالی توی لباس بود بتونم اونو پس بدم يآ عوض کنم . ولی اگه قرار باشه توی پمپ بنزين کت چرم بخرم بيشتر از اين نمی تونم پولی بدم
راهش رو کشيد و رفت ولی چند شب بعد دوستم تلفن زد که الان تلويزيون داشت تبليغ يک فروشگاه بزرگ رو می کرده که کلی کت چرم رو گذاشته بود برای حراج که گرون ترين شون 120 دلار بوده!
راستی انگليسی طرف هم اصلا اشکالی نداشت فقط لهجه اش ايتاليايي بود

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

1- اگه از طرف ملت ايتاليا به مردم گريزی متهمم نمی کنيد بريد يک سری به اين لينک بزنيد که ايشون توی وبلاگ اش گذاشته ( تازه خودش هم اينجا ديدت اش )

2- اگه دوربين ديجيتال داريد يا به داشتنش علاقه منديد سری به اين وبلاگ تازه تاسيس بزنيد که ممکنه مطالب و عکس های جالبی رو پيدا کنيد

3- اخبار SBS ديشب خبری داشت از فرار يک دختر بچه 12 ساله انگليسی با يک تفنگدار دريايي امريکايي که قبلا هم به جرم آزار يک دختر نوجوان دستگير شده بوده. بی بی سی هم گزارش خوبی از اين ماجرا و همينطور نگرانی های والدين انگليسی از دوستي های اينترنتي داده.

4- SBS همينطور خبری داشت درباره مسافرت تعداد زيادی از Rubber Ducky ها از اقيانوس و رسيدن به سواحل امريکا که هرچی گشتم نتونستم لينک اش رو پيدا کنم اما اگه دلتون خواست به اين آهنگ مخصوص شون گوش کنيد( با تشکر از هاله به خاطر راهنماييش)


| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, July 15, 2003


استفاده از google توی کارهای روزمره زندگی روزبروزبيشتر می شه. اين دستور العمل رو که از يکی از دوستام بدستم رسيده مو به مو انجام بديد تا از نفوذ گوگل در مهمترين موضوعات سياسی دنيا آگاه بشيد.

1- به آدرس Google.com برويد
2- عبارت "weapons of mass destruction" رو تايپ کنيد
3- دکمه "I'm feeling lucky" رو بزنيد (به جای کليد "Google search" )
4- صفحه ای رو که بنظر می آد يک صفحه error message معمولی است رو خيلی با دقت بخونيد

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, July 11, 2003

اخبار کوتاه




تيم ها ايرانی در مسابقات RoboCup 2003 در ايتاليا خوش درخشيدند

2- گويا فيل ها استقبال جالبی از بوش و خانواده اش در افريقا کردند

3- اخبار sbs ديشب برای چند لحظه فيلمی از تظاهرات تهران نشون داد

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, July 10, 2003



روز اولی که جراحی لاله و لادن شروع شده بود روزنامه ايران مصاحبه ای کرده بود با فردی که خودش رو پزشک ايرانی لاله و لادن می دونست. عنوان مصاحبه بود "چرا عمل جدا سازی در ايران انجام نشد؟" در اون مصاحبه جناب پزشک ادعا می کرد که اون تمام شرايط رو برای انجام عمل در ايران فراهم کرده بوده و حتی با وجوديکه در سال 72 امکان عمل در آلمان وجود داشته اونها برای اينکه اين افتخار نصيب آلمانی ها نشه اينکار رو در انجا انجام ندادند. همون موقع که اين مطلب رو خوندم پيش خودم گفتم پس کی ما ايرانی ها می خواهيم دست از اين حسادت های بچگانه مون برداريم؟ روز اول و دوم عمل سپری می شد و من هم مثل همه مردم دنيا آخرين اخبار اونها رو با شوق و ذوق دنبال می کردم تا اينکه پريشب اون خبر دلخراش رو از تلويزيون شنيدم اين موضوع به حدی من و همسرم رو ناراحت کرد که تمام شب رو فقط درباره اونها و تلاششون حرف می زديم و هر وقت سعی می کرديم که موضوع ديگه ای رو مطرح کنيم ناخودآگاه حرف مون دوباره به اونها ختم می شد. اين موضوع به حدی توی روحيه ما (به خصوص همسرم) تاثير گذاشته بود که ديشب سعی کردم اصلا اخبار نگاه نکنيم. امروز که وبلاگها و روزنامه ها رو نگاه می کردم از ديدن نظرات بعضی ها کاملا متعجب شدم نمی دونم چرا ولی بنظر می آد حالا که عمل نا موفق بوده همه شدند متخصص و کارشناس. جالبترين نظر رو اينجا خوندم که لينک اش رو هودر داده بود.
اين ممکنه درست باشه که سنگاپوريها از بابت جدا کردن موفقيت آميز آن دو نفر به يک مشهوريت بزرگ و شايد هم منافع مادي و معنوي زيادي مي رسيدند که البته اگر عمل موفقيت آميز مي بود حق شون بود. اما اينکه حالا هر کسي از هر گوشه دنيا به دنبال استفاده از مرگ دلخراش اونها براي مطرح کردن خودشه ديگه واقعا تاسف باره . اين همه متخصص سياسي و پزشکي و مالي و اخلاقي در حقيقت دارند جسد اون دو تا رو براي مقاصد خودشون بارها و بارها تکه پاره مي کنند. و لابد هيچ کس هم حق نداره بهشون بگه: اين لجن پراکني رو بس کنيد ديگه
مطلب تکميلی: جالبه که بعضی از اين دوستان قبل از اين از تيم مجرب جراحی تعريف هم می کردند ولی حالا که عمل ناموفق بوده تيم جراحی می شه غير مجرب و دنبال منافع مادی

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, July 09, 2003

مرگ لاله و لادن برای هرکسی که حتی همين چند روز پيش با هاشون آشنا شده بود تلخ و دردناک بود اما مردم دنيا خاطره تلاش اونها و اون همه شوق و ذوقی رو که برای رسيدن به زندگی بهتر داشتند رو از يادشون نمی ره .

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

لباس جديد امپراطور


داستانی از هانس کريستين اندرسن (1837) با روايت بابای نيلوفر



سالها پيش در سرزمينی دور پادشاهی زندگی می کرد که علاقه وافری به لباس های شيک داشت . در دربار اون پادشاه شبانه روز خياط های زيادی در حال دوختن لباسهای جديد برای پادشاه بودند. اما پادشاه هر روزسختگير تر می شد و از کار خياطها بيشتر ايراد می گرفت و اونها رو يک به يک از دربار اخراج می کرد. بطوريکه ديگه حتی يک خياط هم در دربار نمونده بود . بناچار پادشاه دستور داد جارچيان در ميدون اصلی شهر جار بزنند که هر کسی بتونه لباس مناسبی برای پادشاه بدوزه به مقام خياط اعظم دربار منصوب می شه و کلی هم جايزه می گيره ولی اگه کارش عيب و ايرادی داشته باشه سرش رو هم از دست می دهه. افراد زيادی به اين اميد به دربار رفتند ولی در عوض بدون سر برگشتند . تا اينکه يک روز دو شياد حيله گر وارد شهر شدند. اونها يکراست به قصر پادشاه رفتند و سراغ وزير اعظم رو گرفتند.
وزير اعظم : شما کی هستيد ودر شهر ما چه می کنيد؟
خياط ها : جناب وزير ما دو بافنده متبحر هستيم که می تونيم ازطلا و جواهرات لباس باشکوهی برای پادشاه بدوزيم.
وزير اعظم : پادشاه از شنيدن اين خبر مشعوف خواهند شد
خياط ها : تازه اين لباس ما ويژگی استتثنايي داره بطوريکه از ديد آدم های احمق و نادان نامرئی است.
وزير اعظم که ديگه در پوست خودش نمی گنجيد با عجله اونها رو به ديدار پادشاه برد. پادشاه هم که از شنيدن اين حرف ها سر از پا نمی شناخت دستور داد که هرچه اونها لازم دارند در اختيارشون بگذارندتا اونها هرچه زودتر لباس استثنايي رو آماده کنند.چند روزی که گذشت پادشاه که ديگه طاقت نداشت اول وزير اعظم و بعدش هم تک تک وزرا رو برای سرکشی کار اونها فرستاد همه اون بيچاره ها هم که هيچ لباسی رو اونجا نديده بودند از ترس متهم شدن به حماقت و از دست دادن کارشون برای پادشاه مقادير متنابهی دروغ در باب لباس جادويي و درخشش اون اينکه چقدر مناسب پادشاهه داد سخن می دادند.تا اينکه روز موعود فرارسيد و دوشياد اون لباس نامرئی رو به حضور پادشاه آوردند. پادشاه که هرچی نگاه کرد چيزی نديد ولی پيش خودش گفت وقتی که اين همه درباريان از شکوه و جلال اين لباس تعريف می کنند حتما بايد لباسی وجودداشته باشه به اصرار درباريان پادشاه لباس جديد رو پوشيد و در مراسم رژه مخصوص شرکت کرد. تمام مردم شهر از اينکه پادشاه رو لخت و عور میديدند تعجب می کردند ولی از ترس اينکه به حماقت متهم بشند صدا شون در نمی آمد. تا اينکه پسر بچه ای که در گوشه ميدون بازی می کرد چشمش به پادشاه افتاد و خنده کنان فرياد زد:
"پادشاه چرا لـــُـــــــــــخته ؟"
همه مردم برای يک لحظه ساکت شدند. ناگهان همهمه ای در جمعيت پيچيد "پادشاه چرا لـــُـــــــــــخته ؟"
پادشاه و درباريان دنبال وسيله ای می گشتند تا مردم رو ساکت کنند ولی ديگه خيلی دير شده بود .واقعيتی که تا به حال پوشيده مونده بود ديگه قابل انکار نبود

. گاهی برای ديدن واقعيت ها لازم نيست چشم بينا داشته باشيم بلکه بايستی صفای دل بچه ها رو داشت

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Tuesday, July 08, 2003

کاملا جدی




بيش از يک ساله که اخبار ايران رو به ندرت دنبال می کنم به نوعی اميدم رو به بهبود اوضاع از دست داده ام گاه گاهی هم که فرصت می شد سايت روزناه ايران رو ببينم فقط صفحه حوادث اش رو نگاه می کردم و بس. اما حرف های امروز آقای خاتمی توجه ام رو جلب کرد. هنوز هم يک کمی به خاتمی اميدوارم ولی نمی دونم که چجوری می خواد اوضاع رو درست کنه؟ واقعيت اينه که تا به حال معمولا مصلحان اجتماعي فرصتی بدست نمی آوردند که ايده هاشون رو عملی کنند و برای همين ايده هاشون در حد تئوری باقی می موند وجذابيت خودش رو حفظ می کرد ولی از شانس بد خاتمی تنها اصلاح طلبيه که وارد حيطه عمل هم شده و حالا بايد علاوه بر تلاش برای غلبه بر اينرسی سنت پرست ها با غرغر های حامی های خودش که حالا مطالباتشون رو طلب می کنند دست و پنجه نرم کنه. جملاتش رو بخونيد و ببينيد که چطور با شجاعت سعی می کنه مفاهيم آزادی و اسلام و حقوق بشر رو از گير پيرايه های اطراف شون جدا کنه. راستی کی جرات داره که امروز با فرياد بگه که اين دينی که شما به نام اسلام داريد به خورد مردم می ديد هيچ شباهتی به دين محمد مصطفی (ص) نداره؟ چقدر قشنگ اين جمله رو بيان می کنه "... در افغانستان نيز به نام اسلام کار می کردند ... "جالبه که اونهايي که مخاطبان اصلی اين حرف ها هستند عمدتا خودشون رو به کری می زنند و ترجيح می دند اين حرف ها رو نشنوند.پدرم هميشه اين شعر در باره اينجور آدم ها می خونه
چندين چراغ دارد و بيراهه می رود
بگذار تا بيفتد و بيند سزای خويش

نمونه بدعت هايي که به اسم اسلام هر روز از جاهايي مثل صدا و سيما تبليغ می شه رو توی اين عکس ها ببينيد:

مثل اينکه تمام هّم و غّم آقايون شده پوشوندن يک دسته موی زنان بی حجاب توی عکس ها که مبادا دين و ايمان مردای ايرانی از بين بره. در حاليکه توی همين استراليا من دخترای جوان مسلمانی رو می بينم که نه به خاطر ترس از کميته و تحقيقات و بگير و ببند بلکه به خاطر عقيده و مذهبی که انتخاب کرده موهاش با روسری يا شال می بنده و اگر هم کسی ازش سوال کنه به راحتی از انتخاب اش دفاع می کنه حتی اگه اين موضوع باعث شده باشه که اون هدف جديدی برای خشونت های نژادپرستانه باشه. همينطور اينجا دخترای مسلمونی رو می ديدم که دربین مردم و شرايط عادی روسری سر نمی کردند ولی نماز اول وقت شون اون هم روزی 5 بار ترک نمی شد. کی می تونه بگه ايمان اونها از بعضی از ماها که نماز برای ترس از پدر ومادر و دوست و غريبه و آشنا و هر کسی غير از خدامی خونيم کمتره.
بايد قبول کرد که سيستم آموزشی - راديو وتلويزيون - روزنامه ها و مجلات و از همه مهمتر اونهايي که خودشون رو متخصصان دين می دونند نه تنها نتونستند که اسلام رو به مردم بشناسونند بلکه خودشون هم در شناختن اش وامونده اند. اما در عوض تا دلتون بخواد در آموزش دروغ و ريا و نيرنگ و ... از خودشون استعداد نشون داده اند. اين مشکلات حتی دامن بچه ها رو هم گرفته . چه انتظاری داريد از بچه ای که می بينه پدر و مادرش به هر بهانه ای دروغ تحويل اش می دهند و تازه براش يک توجيه خوشگل هم پيدا می کنند و لابد اين هم همون صداقتيه که ما از بچه هامون اننظار داريم
ببخشيد مطلب طولانی شدو تلخ ولی بعضی از اين حرف ها رويکسالی بود که تو خودم نگه می داشتم ديگه فوران کرد

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Friday, July 04, 2003

نچندان جدی


1- شنيده بوديم که بابا ها در مورد دختراشون و دوستای دختراشون و همينطور خونواده اونها خيلی سختگيرند ولی انگار مامانها از اونهم بالاترند ( ياد طفلک مرحوم لامپ بخير هميشه منو ياد تورنسل و تن تن و دوپونت و دوپونت می انداخت و تکيه کلاماشون)
2- تازگی يکجايي ديدم که تحقيقات دانشمندان نشون داده حيوانات وحشی استراليا مثل مارها و تمساح ها و دينگو ها علاقه خاصی به خوردن نوع خاصی از دخترای ايرانی دارند برای همين اگه دور از چشم استاد راهنماتون می رويد گردش مواظب خودتون باشيد!
3- اين فيلم مهد کودک باباها هم بايد خيلی جالب باشه .فرصت شد ببينيدش


| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

-=-=-=-= نتيجه اخلاقی داستان پايينی =-=-=-=-

1- خيلی ها فکر می کنند که تغييرات مداوم در هيات رئيسه حزب کمونيست و روی کار آمدن گورباچف و سياست گلازنوست اون همه دست پخت CIA بوده
2- عده ديگه ای فکر می کنند که همه اين ماجراها و روی کار آمدن پوتين در روسيه نقشه محرمانه KGB بوده برای وارد کردن ضربه نهايي به دشمن
3- جاسوسی آخر و عاقبت نداره!!!ا
4- هر کسی که گفت من حاضرم برای شما جاسوسی کنم حرف اش رو باور نکنيد
5- اين مطلب خيلي خيلی مفصل هيچ ارتباطی به قبول تفاضای استخدام يک عضو مونت در انجمن بابای وبلاگ نويس نداره بی خود ميونه من و ليلای ليلی رو بهم نزنيد

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

جنگ سرد




جنگ جهانی دوم که تموم شد همرزمای قديم ( روسيه و انگليس و امريکا ) که برندگان نهايي جنگ هم بودند تازه يادشون افتاد که بد نيست يک مدتی هم بازی جنگ رو ادامه بدند ولی اين دفعه فقط با حضور خودشون و بدون استفاده از سلاح های جنگی که در نتيجه جنگ اطلاعاتی يا همون جنگ سرد بوجود آمد. روسيه اون موقع يا همون اتحاد جماهير سوسياليستی سابق بهترين موقعيت رو در اوايل کار داشت چون با وجود عکس های چگووارا و سبيل های رفيق استالين و تئوری های جوان پسند مارکس و لنين ديگه نيازی به مخارج سنگين برای نفوذ کمونيسم در جبهه دشمن (اروپا و امريکا ) نبود تعداد زيادی از فارغ التحصيلان آکسفورد و کمبريج بطور آشکار و يا پنهان عضو گروههای کمونيستی بودند و نهايتا يک گروه 5 نفره از فارغ التحصيلان کمبريج که بعدها به حلقه کمبريج معروف شدند تونستند در رده های بالای امنيتی انگليس نفوذ کنند اين گروه که شامل Guy Burgess و Donald Macleanو Anthony Blunt و John Cairncross و بلاخره و از همه مهمتر Kim Philby بودند برخلاف بقيه برای پول کار نمی کردند و انگيزه شون برای خيانت به هموطنانشون بر گرفته از آرمان حزبی شون بود به راحتی مهمترين اسناد و اطلاعات سازمانهای جاسوسی غرب رو به شوروی انتقال می دادند. اطلاعاتی در مورد سيستم های رمزنويسی و کد های رمز انگليس و امريکا - پروژه کانال زيرزمينی برلين - سيستم های در حال گسترش رادار و ...
وقتی که سوظن سازمانهای امنيتی غرب به اين جاسوس ها برانگيخته شد و شروع به بازجويي از اونحا کردند موج فرار اونها شروع شد که علاوه بر نجات جون شون باعث وارد آمدن ضربه سنگينی به روحيه همکارای سابق اونها و افکار عمومی جامعه بود. . به ناچار سازمانهای اطلاعاتی غرب هم علاوه بر افزايش يارگيری در KGB شروع به تشويق فرار مقام های امنيتی شوروی به غرب کردند . روسها هم که ديدند دارند رو دست می خورند شروع کردند سر امريکا يي ها کلاه گذاشتن و فرستادن تعدادی جاسوس فراری قلابی برای اونها تا هم اطلاعات از دست رفته رو مخدوش نشون بده و هم با برگشت مجدد به روسيه و گرفتن ترفيع و تشويق باعث بی آبرويي امريکايي ها بشه. نتيجه اينکه امريکايي ها ديگه به هر فراری روس به چشم يک عامل دشمن نگاه می کردند و سعی می کردند با بازجويي ها يي که کم کم شکل شکنجه به خودش می گرفت اونها رو وادار به اعتراف کنند. که البته با فاش شدن موضوع قضيه برعکس شد و اوضاع رنگ ديگه ای به خودش گرفت. تا اونکه با فروريختن ديوار برلين در سال 1989 و نهايتا فروپاشی شوروی داستان جنگ سرد هم تموم شد.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Thursday, July 03, 2003


دوست ناديده ای که .وبلاگ قرقيزنامه رو می نويسند خواستند که بيشتر از سرزمين کانگرو ها بنويسم.
دوست من اگر بخوام از اینجا بگم باید از اولين لحظه ای که يک مسافر خارجی وارد استراليا می شه شروع کنم که همون فرودگاهه. فرودگاه سيدنی يکی از فرودگاههای جالبيه که من توی عمرم ديدم. دو تا باند پرواز داره که به طور عمودی وارد خليج می شند(عکس هوايی و نقشه ) و يک باند سوم که بر هر دوی اونها عموده. وقتی که هواپيما بر روی يکی از اون دوتا باند که دو طرفش رو آب گرفته می شينه يک احساس عجيب می آد سراغ آدم و يادش می آد که پا بر روی کوچکترين قاره دنيا گذاشته که در حقيقت يک کشور نچندان کوچيکه ولی با جمعيتی نچندان زياد که اکثرا مهاجرند ويا اجداد شون مهاجر بودند
فرودگاه سيدنی در فاصله کمی از شهر قرار داره برای همين در موقع فرود می شه به راحتی نما های زيبای شهر و ساختمان اوپرا هاوس و برج بزرگ سيدنی و پل بزرگ سيدني رو ديد ( البته طبق معمول در مواقع فرود نباید از دستگاههای برقی مثل دوربین استفاده کرد). فرودگاه های بیشتر شهر های استراليا برخلاف فرودگاههای اروپا و امريکا زياد هم بزرگ نيستند و آدم زودتر از اونچيزی که انتظارش رو داره از دست کارهای فرودگاهی خلاص می شه . برای رفتن از فرودگاه به مرکز شهر که معمولا هتل های خوب در اونجا ست انواع و اقسام وسايل نقليه از تاکسی و اتوبوس و قطار و ... وجود داره و همينطور دفاتر آژانس کرايه اتوموبيل هم در همون نزديکی هاست که به راحتی می شه با داشتن يک گواهينامه و يک کارت اعتباری بهترين ماشينها رو کرايه کرد. حتی در بعضی از شهر های استراليا و نيوزيلند دفتر اطلاعات شهر هم در فرودگاه يک شعبه ثابت داره که می تونيد از طريق اونها ماشين و هتل رو با نرخ های بهتری کرايه کرد
. خوب فعلا همين قسمت رو داشته باشيد تا فرصت های بعدی

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin

Wednesday, July 02, 2003

جناب آسمان های تاريک عزيز . عارضم به حضورت که در خانه ما همه در حال خوب شدن هستند جز اين بابای بيچاره ! جای دشمنت خالی چنان گلو درد سختی گرفتم که نگو اما باکی نيست با بودن دوستان خوبی چون شما که گاهی هم يادی از ما می کنيد بايد زودتر خوب بشم. در مورد کارتون هم حق با توه ولی خداييش ساعت 3 نصف شب خواب بهتر می چسبه!
در ضمن اين لينک توالت 5 ستاره رو هم از زهره دزديم برای شما به رييس آبريزگاه هم سلام برسونيد.

به درخواست دوستان گرامی نظر خواهی هم اضافه شد.

| مطلب را به بالاترین بفرستید: Balatarin


My blog is worth $11,855.34.
How much is your blog worth?